محل تبلیغات شما

به شدت احساس خستگی دارم یکم کسلم و صبح ها تب دارم. سردرد همیشگی هم سرجاشه.

خانم برادر دوتا عکس به شدت قدیمی از یه سیزده بدر خیلی دور فرستاد! بنظرم خونه عمه یا عمو بوده که اون عکسارو فرستاده! در زمان های قدیم ( زمانی که پدر بزرگ زنده بودند. ) همه در باغ ایشون جمع میشدیم کلی بازی میکردیم سر و صدا میکردیم میون جوی اب بازی میکردم روی درختای پر شکوفه میرفتیم تاب میبستیم و دخترا تاب بازی میکردیم و پسرا توی استخرا شنا میکردند. چای اتیشی و دمنوش ریشه پونه مینوشیدیم و بعد از ظهرای سیزده بدرها عمه جان ( فوت شدند. ) آش سیزده میپزید و غروب آش رو میخوردیم و بعد بر میگشتیم خونه هامون! اون دوتا عکس توی خونه باغ پدر بزرگ سر سفره موقع خوردن اش سیزده بدر بود و من روسری که پدر بزرگ سوغات آورده بود سرم بود همه دخترا توی عکس چادر داشتند فقط من مانتو پوشیده بودم. کاش میشد برگشت به همون زمان که توی ایوون کنار پدر بزرگ بالای جوی آب میشستم و پدر بزرگ از جیبش یه شکلات بیرون میاورد ( به همه بچه ها شکلات میداد فرقی نمیکرد کجا باشه کی باشه فقط کافی بود بچه باشه تا شکلات بهشون بده) و بهم میداد دستای کوچولومو میگرفت و میگفت تو کار نکن حیف دستات اخه مادر ( گاهی بهم میگفت مادر با اینکه اصلا شبیه مادرش نبوده بودم ) گاهی هم که براش چای میبردم مچ دستمو میگرفت میگفت بشین میشستم کنارش میگفت خیلی لاغری نگاه مج دستتو تو کار نکن. میشستم کنارش چای مینوشید. حرفاش کاراش جوری بود که حس خوبی به خودم میداشتم. چقدر دلم براش تنگ شده مهربون ترین پدر بزرگ دنیا بود!

مادر خانم همچنان بیمار هست. دایی با حضرت پدر صبح میرند بیرون شهر و شب میاند. صبح زود میرند چون بعد جاده بسته میشه.

طبقه بالا خالیه گاهی میرم بالا و پشت پنجره اشپزخونه می ایستم و به بیرون خیره میشم. دلم میخواد طبقه بالای یه برج زندگی کنم.

دوستم هر روز در مورد جمال حرف میزنه و هر شب چندتا پسر معرفی میکنه میگم دنبال جماله بگرد دوتا دختر معرفی کن! میگه نه باید به فکر ازدواج باشی یه جمال پیدا کن باهاش حرف بزن که اخرش باهاش ازدواج کنی. میگم بیخیال یه جماله پیدا کن که امید و انگیزه بده که تهش با هم دوست بشیم. میگه ترشی خانم میشی میگم ترشی که خوبه خوشمزست! 

حوصلم سر رفته و دلم گرفته دوست دارم برم بیرون قدم بزنم!

بارون میاد دیروز بعد از ظهر و امروز.

هزار و سیصد و سی و شش شب

هزار و سیصد و سی پنج شب

هزار و سیصد و سی و چهار شب

پدر ,یه ,میگفت ,سیزده ,توی ,شب ,پدر بزرگ ,دوتا عکس ,و بعد ,که پدر ,سیزده بدر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها