محل تبلیغات شما

چند روز بارون داشتیم هوا عالییییییییییییییییی بود!

جمعه بعد از ظهر خواهری و برادر اومدند شب هم اون یکی خواهری اومد دایی هم تنها اومد. مثلا کرونا اومده دست و روبوسی خبری نبود چجوری خودشونو توجیح میکنند! اخر شب همه رفتند جز دایی خانوادش رفتند شهرستان جاده بسته شده نه اونا میتونند برگردند نه ایشون میتونه بره.

ماهی گلی مون مرد!

صبح رفته بودم توی حیاط دیدم یه چیزایی توی حیاطند دقت کردم دیدم کرم خاکی هستند! باغچمون پر از کرم بود حضرت پدر که رسیدگی نکرد اینقدر بارون اومد که منافذ خاک بسته شد کرمها برای اینکه خفه نشند از باغچه بیرون اومده بودند! یه نایلون کوچیک کرم جمع کردم و با زباله ها گذاشتیم دم در! حیاط شبیه این فیل ترسناکا شده بود خصوصا با جیغ زدن مادر خانم بهش میگم والا این کرما نمیخورنت توی شکمشون جا نمیشی میگه نمیترسم که چندشند! میخندم میگم جیغ از ترسه نه چندش!

حضرت پدر سختشه توی خونه بمونه بارون میاد نمیتونه بره بیرون شهر برای همین به بهانه های مختلف از خونه بیرون میره و گوش نمیکنه!

دختر عمه حضرت پدر فوت شد! یه خانم 70-80 ساله که بهمن ماه بیمارستان بستری بود پزشکا جوابش کرده بودند توی خونه ازش مراقبت میشد امروز سومش هست! حضرت پدر رفت تشیع جنازه گفت توی حیاط منزلش شستنش ( خونشون شاندیز بود) گفت تعداد کمی اومده بودند خاکسپاری به دلیل بسته بودن مساجد مراسم توی منزل برگذار میشه اونم با جمعیت کم و فقط بعد از ظهرا!! دختر عمه حضرت پدر میشه خاله بزرگ ( خاله پدر ) خانم برادر ، برادر رفته بودند تعزیت. خانومش گفت چقدر اوضاع اسفناک بوده! گفت اینقدر مراسم خلوت بوده که احساس میکردی یه دورهمی خانوادگیه دلش برای تنهایی و غربت خاله بزرگش سوخته بود! بعلت بسته بودن جاده حضرت پدر نتونسته توی مراسما شرکت کنه. اگه در اوضاع کرونا نبودیم مراسم شلوغی میشد و کل اقوام رو میدیدم.

ایفون خود به خود زنگ میزنه! تماس گرفتیم گفتند بخاطر بارون هست! قبلا اینجوری نبود! 

سیمای تلفن رو یدند همسایه ها با مخابرات تماس گرفتند قرار شده بعد از تعطیلات بیان سیمکشی انجام بدند.

دایی به شدت حوصلش سر رفته! کتابخونه ( کتابخونه خودم رو نه!) رو بهش نشون میدم ولی گویا علاقه ای به کتابخوندن نداره. پیشنهاد قلم کاغذ میدم برای نوشتم برای نقاشی ولی خوشش نیومد! پیشنهاد فیلم دادم خوشش اومد ولی فیلم کمدی دوست داشت که نداشتم فلش گرفت رفت فیلم گرفت سه نفری نگاه میکنند!

حضرت پدر و مادر خانم شبا تلفن بازی میکنند!!!به کرمان ، تهران ، شمال ( مازندارن و گیلان ) ، طرقبه و شاندیز ، تربت حیدریه و نیشابور و مشهد تماس میگیرند و حال اقوام رو میپرسند! حتی حال اونایی که سالی یکبار یا دوبار در مراسمای بزرگ و کلی رویت میشند رو هم پرسیدند! شماره لندن و عراق رو هم گرفتند!!! میگم بیخیال دیگه تا این حد هم خوب نیست سال نو رو تبریک بگید! به حضرت پدر میگم بخاطر بارون چند روز خونه موندی فقط مونده به اون دنیا زنگ بزنی! میخنده میگه کاش میشد. مادر خانم بغض میکنه میگه نشد به ارامستانها سر بزنیم! 

دلتنگی حس غریبیه که توی تنهایی بیشتر خودشو نمایان میکنه! گفتند داروی دل چیست؟ گفت از مردمان دور بودن!

برای منکه اوضاع تغییری نکرده گاهی کتاب گاهی فیلم گاهی خواب گاهی نوشتن و این روزا بیشتر صحبت تلفنی و چت تلگرامی با دوستای قرنطینه ای! چقدر بدِ که بلد نیستیم خودمونو سرگرم کنیم چقدر بدِ که ادمارو برای سرگرمی استفاده میکنیم! یکی میگفت حتی با اونایی که خیلی وقته ندیده و کاری بهشون نداشته هم هم صحبت شده! یعنی یکیو بذاری کنار بعد توی این شرایط بری سراغش! چقدر ناراحت کننده و مزخرفه اینکار! شاید الان بقیه حال منو درک کنند که میگم نیاز به سرگرمی دارم و دلم یکار پاره وقت جهت سرگرمی میخواد یعنی چی!

نازی سابق اصغر ننه فعلی کلمه جدید یاد نمیگیره به علت اینکه من زیاد باهاش حرف نمیزنم چون خسته میشم! از خرابکاریاش از خودش عکس میگیرم گاهی هم فیلم. عقاب کوچکم پرواز میکنه و چند دور توی هال میچرخه خسته که میشه روی سرم میشینه. براش جلیقه پرواز درست کردم و بردمش توی حیاط با اون پاهای کوچولوش توی حیاط یکم قدم زد بعد پرواز کرد نشست روی شونمبه باغچه نزدیک نشد! کلی هم جیغ زد از حیاط خوشش نمیاد!

هزار و سیصد و سی و شش شب

هزار و سیصد و سی پنج شب

هزار و سیصد و سی و چهار شب

توی ,پدر ,هم ,رو ,حضرت ,حیاط ,حضرت پدر ,توی حیاط ,مادر خانم ,بعد از ,کردم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دامپـــزشکی شهرستان کهنوج